جنگ گفتمانی بر سر پیچ تاریخی
اشاره: دكتر سید جلال دهقانی فیروزآبادی دانشآموختهی دكتری روابط بینالملل از دانشگاه بروكسل بلژیك و عضو هیأت علمی و رئیس دانشكدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی است. از وی كتابها و مقالات فراوانی دربارهی نظریه و مسائل سیاستخارجی ایران و روابط بینالملل به انتشار رسیده است. كتابهای «نظمهای منطقهای: امنیتسازی در جهانی نوین» و «تحول گفتمانی در سیاستخارجی جمهوری اسلامی ایران» از آثار او است.
تاریخ معمولاً بر اساس چه عواملی تغییر كرده است؟
چند عامل به تحولات عمدهی تاریخی میانجامد كه شاید در رأس آنها «دین» باشد. از منظر انسان مؤمن و مسلمان باید بدانیم كه انبیاء و ادیان، مهمترین تغییر و تحولات را در تاریخ بشر به وجود آوردهاند. البته با توجه به اینكه پیامبری اولوالعزم بوده یا نه و دامنهی رسالت او چقدر بوده و ... دایرهی تحولات ایجادشده متفاوت است. قطعاً انبیائی كه صاحب كتاب بودند و شریعت جدیدی آوردند، بیشتر تحولآفرین بودند. حتی حضرت عیسی علیهالسلام و حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله مبدأ تاریخ شدند. تاریخ میلادی بر اساس تولد حضرت مسیح است و تاریخ هجری كه ما مسلمانان به كار میبریم، نشاندهندهی آن است كه رسالت پیامبر یك تحول عمده در تاریخ بشر بوده است. حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله به عنوان پیامبر خاتم، بزرگترین تحول را در تاریخ بشر به وجود آورده است.
یكی دیگر از عوامل تحول در تاریخ، تحولات فكری انسانها است. البته ممكن است همهی اندیشهها به یك میزان موجب تحول تاریخی نشود. ضمن آن كه دین جدید تفكر جدید نیز هست. عامل دیگر، ایدئولوژیهای مختلف است كه با دین و اندیشه نیز نسبت پیدا میكند. ایدئولوژی لزوماً دین نیست، چون ایدئولوژی غیر دینی هم داریم، ولی بعضیها معتقدند كه دین حامل ایدئولوژی است. ایدئولوژی یعنی مجموعهای از افكار و اندیشهها كه به یك نظم سیاسی-اجتماعی منتهی میشود. با این تعریف، حداقل دین مبین اسلام یك دین اجتماعی و سیاسی است، چون برای نظامسازی -هم در عرصهی سیاسی و هم در عرصهی اجتماعی- آمده است.
اما فارغ از این، برخی از ایدئولوژیهای سیاسی معاصر مانند فاشیسم، كمونیسم، لیبرالیسم، ایدهآلیسم و ... تغییراتی را در روند تاریخ و نظام بینالملل ایجاد كردهاند. مثلاً با تفسیری كه فوكویاما دارد، تاریخ را بر اساس فكر، نظام اندیشگی و ایدئولوژی تعریف میكند. از نظر فوكویاما، پایان تاریخ یعنی پایان تعارض ایدئولوژیك و وقتی كه لیبرالیسم، به عنوان یك ایدئولوژی، معارضی نداشته باشد.
از دیگر عوامل تغییر و تحول تاریخ، انقلابهای علمی و تكنولوژیك و نیز تمدن و فرهنگ است. تأكید میكنم كه اینها مانعةالجمع نیستند و شاید تمام این عوامل به تمدن تبدیل شود. در اسلام همینگونه شد؛ یعنی فرهنگ اسلامی شكل گرفت و این تحول را عمق بخشید. بعضی از این عوامل میتوانند سرآغاز تحولی باشند، اما اگر تحول استمرار و عمق پیدا كند، بقیهی آنها هم دخیل میشوند و به كمك آن میآیند. هرچه این عوامل بیشتر باشند، این تحول اثرگذارتر و عمیقتر خواهد بود و دایرهی وسیعتری را ایجاد خواهد كرد.
بحث مهمتر، تحول پارادایمی و گفتمانی است كه میتواند در حوزهی معرفت و علم باشد. گفتمانی كه از مجموع اینها شكل میگیرد نیز یك عامل تحولزا خواهد بود. انقلاب اسلامی گفتمانی ایجاد كرد كه فراتر از آن واقعهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بود و هنوز هم در حال بازتولید است.
عامل دیگری كه البته بیشتر در روابط بینالملل به آن میپردازند، تغییر قدرت (Power Shift) است؛ یعنی قدرتی ظهور میكند و جای قدرت دیگر را میگیرد. تغییر قدرت در نظریات روابط بینالملل بیشتر بر قدرت مادی تأكید دارد، ولی اخیراً قدرت نرم هم دستكم به اندازهی قدرت سخت اهمیت یافته است. مثلاً در روابط بینالملل میپرسند كه آیا «چین» پتانسیل آن را دارد كه جای آمریكا را بگیرد یا نه؟ بعضی كه در این زمینه خوشبین نیستند، معتقدند كه چین از نظر نرمافزاری برای ابرقدرتی توانایی ندارد.
آیا یك پیچ تاریخی میتواند چندعلتی باشد؟
بله. این عوامل به خودی خود میتوانند باعث تحول شوند. پس قطعاً مجموعهای از آنها میتوانند باعث پیچ بزرگتری شوند و در این صورت عمق تغییر و تحول نیز بیشتر خواهد بود. این عوامل با هم ارتباط منطقی دارند. وقتی دین اسلام توسط حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله آمد، هم قدرت تغییر كرد و هم دین، هم ایدئولوژی و هم علم. مسلمانان چندین قرن پرچمدار دانش بودند.
نقاط عطف و پیچشهای فرهنگی بزرگ در دوران معاصر چه بوده است؟
رنسانس یك پیچ تاریخی مهم بوده است. انقلاب صنعتی نیز یك نقطه عطف است، چون همهچیز را تغییر داد. انقلاب فرانسه، جنگهای جهانی و نیز استعمارزدایی از نقاط عطف روابط بینالملل بودهاند. انقلاب اسلامی ایران بیتردید یكی از نقاط عطف در تاریخ روابط بینالملل و حتی تاریخ بشر بوده است. شاید فكر كنیم كه یك انقلاب در كشوری جهان سومی یا در حال توسعه، چه تحولی را میتواند در تاریخ ایجاد كند؟ اما بعثت حضرت رسولصلّیاللهعلیهوآله هم همینطور بود. مشركین میگفتند او دینی آورده كه به علت كمی پیروانش چندان تهدیدزا نیست، اما بعدها دیدند كه چه حركت عظیمی بر پایهی این دین شكل گرفت. اسلام از یك نقطه در مكه شروع شد و در مدینه توسعه یافت و پیش رفت تا اكنون كه قدرت بسیار عظیمی در عرصهی جهانی به حساب میآید.
نكتهی مهمی كه باید به آن اشاره كرد رویكرد اندیشمندان غربی به انقلاب اسلامی است. آنها نیز اعتراف میكنند كه انقلاب اسلامی نقطهی عطفی در تاریخ روابط بینالملل بوده است. برخی متون و نویسندگان روابط بینالملل، سال ۱۹۷۹، یعنی سال پیروزی انقلاب اسلامی ایران را نقطهی عطف یا «Turning Point» در تاریخ روابط بینالملل میدانند. از این رو ما نیز باید برای گفتمان و تحولی كه خودمان ایجاد كردهایم ارزش و اهمیت بیشتری قائل شویم. ممكن است نظر آنها نسبت به این تحول مثبت نباشد، ولی به هر حال تغییر ایجاد شده است. بسیاری از نویسندگان غربی، خود اعتراف كردهاند كه «بیداری اسلامی» و حتی «اسلام سیاسی» از دههی ۱۹۸۰ به بعد، همه متأثر از انقلاب اسلامی است. حتی معتقدند كه القاعده هم به نوعی متأثر از انقلاب اسلامی است. البته طبیعتاً با اسلام شیعی یا اسلام ناب محمدی صلّیاللهعلیهوآله خیلی تفاوت دارد و الگوبرداری وارونهای كرده است.
پس از انقلاب اسلامی یكی دیگر از نقاط عطف، پایان نظام دو قطبی و فروپاشی شوروی است و بهخصوص با توجه به تحولاتی كه پس از آن اتفاق افتاد، تحولی بسیار مهم در روابط بینالملل است.
چگونه میشود كه هم ما و هم غرب در این دورهی زمانی از پدیدهای به عنوان پیچ تاریخی نام میبریم؟
چون این مفهوم برای هر دوی ما بامعنی است. برخی متفكرین غربی با توجه به تز پایان تاریخ و شكست شوروی -به معنی پیروزی لیبرالیسم بر كمونیسم و اینكه هیچ معارضی برای آن ایدئولوژی باقی نمانده- به این نتیجه رسیده بودند كه بشر به بهترین اندیشهی ممكنی كه قرار بوده، رسیده و تاریخ به غایت و نهایت خود رسیده است. تلقی آنها این بود كه پس از فروپاشی شوروی سرنوشت محتوم تمام افراد بشر این است كه لیبرالیسم را بپذیرند و نظام مطلوب آنها لیبرال-دموكراسی باشد. آنها معتقدند كه در حال حاضر لیبرالیسم تنها گفتمان ممكن و مشروع است، اما از نظر ما اینطور نیست، چون با وقوع انقلاب اسلامی یك گفتمان یا ایدئولوژی بسیار قدرتمند و جدیدی ظهور كرده است. اگر گفتمان انقلاب اسلامی بتواند به جایگاه هژمونیك در نظام بینالملل برسد، میتوان گفت تاریخ به نفع ما ورق خورده است. آنها نیز همین اعتقاد را دارند كه كمونیسم را شكست دادهاند و حالا رقیب جدیدی در مقابلشان ظهور كرده است. اگر بتوانند گفتمان انقلاب اسلامی را از سر راه بردارند، از این پیچ تاریخی گذر كردهاند؛ بشریت در جادهی صافی میافتد و بهسرعت به سوی لیبرالیسم پیش میرود.
یعنی در ابتدای ماجرا، پایان نظام دوقطبی را آنقدرها جدی نگرفته بودند؟
بله. فوكویاما سال ۱۹۹۲ تز پایان تاریخ را داد، اما با تحولاتی كه پس از جنگ سرد رخ داد و اسلام سیاسی تقویت شد و بیداری اسلامی اوج گرفت، میگویند كه یك مانع دیگر بیشتر نمانده است. برای هر دو طرف این پیچ هم خطرناك و هم سرنوشتساز است. هر چیزی كه به تقویت یك گفتمان كمك كند، دقت بسیاری را میطلبد. گفتمان انقلاب اسلامی در صورتی میتواند جهانگیر و جهانشمول باشد كه پشتوانهی علمی و تكنولوژیك داشته باشد -حتی اثرات مادی و اقتصاد قوی داشته باشد- كارآمد باشد. این یك معارضهی گفتمانی بر سر یك پیچ تاریخی است. هركدام از این دو گفتمان، برنده باشند، تاریخ را به نفع خود رقم زدهاند.
آیا نشانههای افول آمریكا آنقدر واضح است كه بگوییم علاوه بر پیچ تاریخی و ایدئولوژیك، یك چرخش قدرت نیز در نظام بینالملل صورت میگیرد؟
همیشه گفتهاند در نظام بینالملل اگر یك ایدئولوژی یا یك گفتمان، به اندازهی كافی قدرت نداشته باشد، با شدت با آن برخورد نمیشود، اما اینكه آیا آمریكا رو به افول است یا نه؟ به هر حال موقعیتی كه آمریكا در حال حاضر دارد، دائمی نخواهد بود. تاریخ روابط بینالملل نشان میدهد كه هیچگاه ساختار قدرت به ویژه ساختار و نظام تكقطبی ثابت باقی نمانده و قدرتهایی جایگزین قدرتهای دیگر میشوند. الان هم در محافل آمریكایی بحث میشود كه چه كشوری و چه قدرتی جای آمریكا را خواهد گرفت؟ اولین نامزد چین است كه با توجه به حجم و رشد اقتصادی و جمعیت و توانایی كه دارد، میتواند جایگزین آمریكا شود. این یك واقعیت بینالمللی است كه هیچ هژمونی دائمی نخواهد بود و هژمونی آمریكا نیز دیر یا زود افول خواهد كرد. میتوانیم بگوییم چالش هژمونی آمریكا در دو حوزهی سختافزاری و نرمافزاری است. هركدام از قدرتهای نوظهور بهطور انفرادی یا بهصورت ائتلافی میتوانند در مقابل آمریكا موازنهسازی كنند و باعث تغییر در ساختار نظام بینالملل شوند.
این نوع آیندهنگری بر مبنای الگوی جنگ تمدنهای هانتینگتون -یعنی تقابل اسلام و كنفسیوس با غرب- است؟
نه لزوماً. از دید غربیها كشورها بر اساس توانایی اقتصادی میتوانند رقیب و جایگزین آمریكا باشند. پس نگاهشان لزوماً تمدنی نیست. اگرچه هر دو به تغییر در نظام بینالملل میانجامد، اما هركدام از منظر خود نگاه میكنند. یكی از عوامل تحولزا میتواند تمدن باشد، اما برخی دیگر بیشتر تأكیدشان روی قدرت اقتصادی و نظامی است. ممكن است قدرتهایی مانند چین، هند، برزیل و ایران در نظام بینالملل ظهور كنند و تغییر ایجاد كنند. البته به این معنی نیست كه جایگزین آمریكا شوند، اما نظام هژمونیك دائمی و ابدی نخواهد بود. علاوه بر این، قدرت آمریكا به صورت نسبی در برابر رقیبانش در حال كاهش است. در حوزهی نرمافزاری هم میدانیم كه اوج تصور قدرتی كه آمریكا داشت، ۱۱ سپتامبر بود. نومحافظهكاران اعتقادشان این بود كه آمریكا میتواند نظام بینالملل را به صورت یك جانبه مدیریت كند. اما نهتنها این اتفاق نیفتاد، بلكه بوش و نومحافظهكاران باعث افول هژمونی آمریكا شدند و اعتبار و پرستیژ آن در نظام بینالملل مخدوش شد. از این رو، هدف دموكراتهایی كه جای بوش آمدند بازسازی،تقویت و تثبیت هژمونی آمریكا بوده است.
البته بعضی از صاحبنظران معتقدند كه نظام بینالملل در عمل تكقطبی نیست، بلكه چندقطبی است. پس گسترش گفتمان انقلاب اسلامی یا گفتمان ضد سلطه، موج اسلامگرایی، بیداری اسلامی و معنویتخواهی در روابط بینالملل، در حقیقت ناكارآمدی ایدئولوژی لیبرالیسم و ناتوانی آمریكا در جلب رضایت و مشروعیت را نشان میدهد. این عوامل نرمافزاری، چالشهایی عمده بر سر راه هژمونی آمریكا است.
آیا بیداری اسلامی میتواند تبعات سختافزاری هم داشته باشد؟
اگر این موج به دیگر متحدان آمریكا در منطقه سرایت كند، بیداری اسلامی باعث تغییر موازنه در نظام منطقهای میشود. بیداری اسلامی ماهیت نرمافزاری دارد و امری گفتمانی است، اما دامنهی تغییراتی كه میتواند ایجاد كند، شاید فراتر از منطقه برود. گسترهی این گفتمان ممكن است در ابتدا محدود باشد، ولی شعاع آن میتواند بهتدریج افزایش یابد و تغییرات مهمی را به بار آورد.
به لحاظ تئوریك بسیاری معتقدند كه نظام بینالملل فعلی، تكقطبی یا هژمونیك است، اما این نظم تغییر خواهد كرد، زیرا قدرتهای دیگر در صدد موازنهسازی در برابر آمریكا برمیآیند. یك نظریهپرداز معروف انگلیسی به نام «هدلی بول» میگوید: جهان سوم یا جهان غیر غرب سه موج شورش علیه غرب داشته است. موج اول در جریان استعمارزدایی كه كشورهای آفریقایی و آسیایی مستعمرهی اروپا برای كسب استقلال سیاسی-حقوقی قیام میكنند و پایان استعمار سنتی و مستقیم است. شورش دوم را كشورهای آسیایی و آفریقایی -كه بخشی از آنها در جنبش عدم تعهد عضو هستند- به منظور كسب برابری اقتصادی و تجدید نظر در نظم اقتصادی بینالملل به پا میكنند تا منافع كشورهای در حال توسعه تأمین شود. موج سوم، قیام كشورهای غیر غربی علیه غرب برای كسب استقلال فرهنگی بود. از این منظر جهان اكنون در اواخر موج سوم و در آغاز موج چهارم به سر می برد. موجی كه بنیانهای تفكر مادی غرب را به چالش میكشد.
برخی اعتقاد دارند كه اگر چین به منزلت هژمونیك برسد، تغییر گفتمان به وجود میآید، ولی ما اعتقاد داریم كه این تغییر گفتمانی با انقلاب اسلامی رخ داده است. چین الان عملاً یك كشور سرمایهداری است و از ایدئولوژی تهی شده است، اما انقلاب اسلامی و گفتمان آن موج چهارم شورش علیه ارزشها و گفتمان غرب است. اگر به اندیشهی پایان تاریخ برگردیم، درمییابیم كه اگر هژمونی گفتمان لیبرالیسم شكسته شود، مهمترین مُعارض و جایگزین آن گفتمان انقلاب اسلامی تعین یافته در چهارچوب جمهوری اسلامی ایران و بیداری اسلامی است.
تقویت گفتمان «مقاومت» در یك كشور پس از جنگ تحمیلی و تكثیر آن بعد از موج جدید بیداری اسلامی نیز نشانگر آن است كه نظام بینالملل در حال تغییر و تحول عمدهای است. این پیچ یك معارضهی جدی بین گفتمان مقاومت (انقلاب اسلامی) به زعامت ایران با گفتمان سلطه (لیبرال-دموكراسی) به رهبری امریكا است.
در طول جنگ سرد وقتی گفتمان یا ایدئولوژی لیبرالیسم در مقابل ماركسیسم قرار داشت، آمریكاییها میگفتند نوك پیكان ماركسیسم شوروی است كه باید با آن برخورد كرد. اكنون نیز كه گفتمان انقلاب اسلامی به عنوان مُعارض گفتمانی مطرح است، تقابل آنها با ایران به عنوان نوك پیكان این گفتمان است. تحولات منطقه نیز بیانگر این است كه معارضهای بر سر پیچ تاریخی رخ میدهد. به نظر من حتی مسألهی سوریه نیز در اینچهارچوب است كه معنی مییابد. یعنی جنگ در سوریه بر سر نظام موجود نیست؛ برای این است كه تاریخ در عرصهی عمل چگونه رقم بخورد؟ تحولات اخیر در فلسطین نیز بیانگر این است كه تغییر فقط در سطح تئوریك مطرح نیست، بلكه در سطح عملی نیز به صورت تمام عیار وجود دارد.
نظام بینالملل آینده ممكن است چگونه باشد؟
یكی از احتمالات این است كه نظام بینالملل «تكقطبی» باقی بماند، اما به نظر من این نظام زودگذر و مربوط به دوران گذر است و به هر حال تغییر خواهد كرد. احتمال دیگر این است كه یك نظام «یك-چندقطبی» باشد؛ مثل مدل شورای امنیت سازمان ملل متحد كه آمریكا به عنوان قدرت بالاتر و دیگر اعضای دائم آن در سطحی پایینتر قرار دارند. به عبارت دیگر نظام بینالملل یك هیأتمدیره دارد به ریاست آمریكا و چهار عضو دیگر به عنوان اعضای هیأتمدیرهی آن هستند. پس از حادثهی ۱۱ سپتامبر و اشغال عراق نظام بینالملل یك-چندقطبی است.
احتمال دیگر نظام «یك-چندمركزی» است. یعنی در آینده یك مركز قدرت خواهیم داشت؛ مثل آمریكا و اروپا یا قدرتهای بزرگ فعلی یا در چهارچوب اتحادیههای مختلف مثل اتحادیهی جهان اسلام، اتحادیه اروپا، اتحادیه آفریقا، آس آن و ... كه چند مركز اقطاب قدرت را تشكیل میدهند و سطح یكی بالاتر از دیگران است.
«چندمركزی» یا «اتحادیهای» یك احتمال دیگر است. یك مركز فرادست در كار نیست؛ به معنی شكلگیری واحدهای جغرافیایی-سیاسی بزرگ به صورت یك واحد یا به صورت كشورهای قدرتمندی در مناطق مختلف است. اگر اتحادیهی اروپا یك مركز قدرت و جهان اسلام مركز قدرت دیگری باشد، نظام بینالمللی «چندمركزی» است.
این احتمال نیز هست كه نظام «دوقطبی» مثلاً با مشاركت آمریكا و چین شكل بگیرد. نظام «چندقطبی» نیز محتمل است. یعنی چند قدرت ملی مثل آمریكا، چین، روسیه، ایران، برزیل و هند به عنوان قطبهای قدرت باشند؛ به گونهای كه ساختار قدرتی متشكل از چند كشور به شكل گیری نظام چند قطبی بیانجامد.
در این میان به نظر من «چندقطبی» و «دوقطبی» احتمال و امكان بیشتری برای تحقق دارد. اگر نظام «یك-چندقطبی» از بین برود، به احتمال زیاد به «چندقطبی» تبدیل میشود، اما اگر چین قدرت خود را افزایش دهد و به سطح آمریكا برسد، نظام «دوقطبی» میشود. این نظام وجوه مختلف اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی دارد كه ممكن است هر یك از كشورها بعضی از این وجوه را داشته باشند. بنابراین ممكن است در آینده قدرتی نباشد كه جامع تمام عناصر قدرت در بالاترین سطح باشد.
جهان اسلام به عنوان مركز قدرت یا جمهوری اسلامی به عنوان یك قطب قدرت در آینده ظرفیت دارد، اما معارضات و موانعی هم وجود دارد. در بعضی از حوزهها توانستهایم به مؤلفههای قدرت دست پیدا كنیم؛ بهخصوص از لحاظ معرفتی، علمی و گفتمانسازی. بسیاری از اندیشمندان غربی اعتقاد دارند كه جمهوری اسلامی هماكنون یك قدرت منطقهای است. حتی بعضی در كنار هند، برزیل و قدرتهای نوظهور از ایران هم یاد میكنند. حتی كسانی كه به ما دلبستگی ندارند، این را به لحاظ مؤلفههای قدرتی كه جمهوری اسلامی دارد، بیان میكنند: ایران پتانسیل این را دارد كه قدرت بزرگی بشود. همین الان قدرت منطقهای است و میتواند قدرت متوسط و بزرگ جهانی نیز باشد. اگر چنین قابلیت و ظرفیتی در ایران وجود نداشت، اینقدر فشار روی آن نبود.
البته ایران فراتر از منطقه هم تأثیرگذار است. منطقهی خلیج فارس و خاورمیانه یك اهمیت استراتژیك در نظام بینالمللی دارد. چهبسا اگر انقلاب اسلامی در كشور دیگری رخ میداد، چنین دامنهی تأثیرگذاری نداشت، چون محیط جغرافیایی ایران و موقعیت آن در خاورمیانه و خلیج فارس مثل دایرههای متداخل است و هر تحولی كه در اینجا ایجاد شود، در سطح نظام بینالملل نیز بازتاب مییابد. علاوه بر این، جمهوری اسلامی ایران به لحاظ جمعیت، منابع طبیعی، نیروی انسانی توسعه یافته و ... به عنوان مؤلفههای قدرت ملی، قابلیتها و ظرفیتهای خوبی دارد. وجود این عناصر قدرت مادی و غیر مادی به جمهوری اسلامی ایران -هم بالقوه و هم بالفعل- امكان داده كه فراتر از منطقه نقشآفرینی كند.
از طرف دیگر، طبیعی است كه رقیبان و دشمنان «موازنهسازی»، «مهار» و «بازدارندگی» را به كار برند تا جمهوری اسلامی ایران نتواند به عنوان یك قدرت بزرگ مطرح شود. در منطق روابط بینالملل، در نظام بینالملل گرایش به حفظ وضع موجود هست و قدرتهای بزرگ حاضر نیستند با طیب خاطر بپذیرند تا یك قدرت منطقهای، نظم موجود را بر هم بزند. در تئوری متعارف روابط بینالملل، به ویژه واقعگرایی، نیز قدرتهای بزرگ نباید اجازه بدهند قدرتی منطقهای به سطح هژمونی برسد و ادعای قدرت جهانی كند.
البته ما نمیخواهیم بگوییم كه با قدرتهای بزرگ و نظام بینالملل نباید تعامل داشت، اما باید بر اساس اولویتها، منافع و ملاحظات خود تعامل فعال داشته باشیم تا بتوانیم به جایگاه و منزلت جهانی دست یابیم. در سیرهی حضرت رسول صلّیاللهعلیهوآله هم میبینیم كه ایشان حتی با قوم یهود برای یك هدف مهمتر به نوعی آتش بس كردند، اما نه به این معنی كه آنان دوست مسلمانان بودند، بلكه بنابر مصالح مهمتر اسلام و مسلمین این تصمیم اتخاذ شد؛ چون گاهی در سطح تصمیمگیری استراتژیك مصالح ملت و نظام ایجاب میكند كه ما بین بد و بدتر یكی را انتخاب كنیم؛ اگرچه باید متوجه باشیم كه این گزینه بد است و نه گزینهی خوب و مطلوب و حتیالمقدور باید از بروز این وضعیت جلوگیری كرد.
با این حال، قدرتهای بزرگ راغب نیستند كه قدرتهای نوظهوری پیدا شوند و نظم موجود را بر هم بزنند. در طول تاریخ همیشه همینطور بوده كه كشورها بهخصوص اگر بخواهند از سطحی به سطح بالاتر ارتقا پیدا كنند، دچار چالش میشوند. گاهی نیز تغییر سطح قدرت با جنگ همراه بوده است. یعنی وقتی یك قدرت نوظهور میخواسته جهش قدرت پیدا كند، دیگر قدرتهای جهانی سعی كردند با جنگ جلوی آن را بگیرند.
از نگاه شما آیا موفقیت نرمافزاری انقلاب احتمال جنگ را از آن دور كرده است؟
یكی از اولین حربههایی كه علیه انقلاب مردم ایران بهكار گرفته شد، جنگ بود. البته دیدند كه نمیتوانند با جنگ نظامی جلوی این انقلاب و گفتمان آن را بگیرند. الان نیز شاید یكی از دلایلی كه بیشتر روی جنگ نرم كار میكنند، قدرت نرمافزاری است كه نقطهی قوت گفتمان انقلاب اسلامی است. ما میتوانیم از نظر نظامی و اقتصادی پیشرفت كنیم، اما مزیت نسبی انقلاب اسلامی ایران در بُعد قدرت نرم آن است؛ یعنی در گفتمان، فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی كه باید آن را تقویت نمود. چهبسا ما در رویارویی با نظام سلطه به سمت «موازنهسازی نامتقارن» برویم. اگر آنها فشار نظامی بیشتر بیاورند، ما با موازنهسازی در سطح گفتمانی و فرهنگی میتوانیم قدرت نرم خود را افزایش دهیم. به نظر من حتی هدف به كارگیری قدرت سخت هم تضعیف پایههای قدرت نرم جمهوری اسلامی است.
تاریخ معمولاً بر اساس چه عواملی تغییر كرده است؟
چند عامل به تحولات عمدهی تاریخی میانجامد كه شاید در رأس آنها «دین» باشد. از منظر انسان مؤمن و مسلمان باید بدانیم كه انبیاء و ادیان، مهمترین تغییر و تحولات را در تاریخ بشر به وجود آوردهاند. البته با توجه به اینكه پیامبری اولوالعزم بوده یا نه و دامنهی رسالت او چقدر بوده و ... دایرهی تحولات ایجادشده متفاوت است. قطعاً انبیائی كه صاحب كتاب بودند و شریعت جدیدی آوردند، بیشتر تحولآفرین بودند. حتی حضرت عیسی علیهالسلام و حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله مبدأ تاریخ شدند. تاریخ میلادی بر اساس تولد حضرت مسیح است و تاریخ هجری كه ما مسلمانان به كار میبریم، نشاندهندهی آن است كه رسالت پیامبر یك تحول عمده در تاریخ بشر بوده است. حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله به عنوان پیامبر خاتم، بزرگترین تحول را در تاریخ بشر به وجود آورده است.
یكی دیگر از عوامل تحول در تاریخ، تحولات فكری انسانها است. البته ممكن است همهی اندیشهها به یك میزان موجب تحول تاریخی نشود. ضمن آن كه دین جدید تفكر جدید نیز هست. عامل دیگر، ایدئولوژیهای مختلف است كه با دین و اندیشه نیز نسبت پیدا میكند. ایدئولوژی لزوماً دین نیست، چون ایدئولوژی غیر دینی هم داریم، ولی بعضیها معتقدند كه دین حامل ایدئولوژی است. ایدئولوژی یعنی مجموعهای از افكار و اندیشهها كه به یك نظم سیاسی-اجتماعی منتهی میشود. با این تعریف، حداقل دین مبین اسلام یك دین اجتماعی و سیاسی است، چون برای نظامسازی -هم در عرصهی سیاسی و هم در عرصهی اجتماعی- آمده است.
نظام بینالملل در حال تغییر و تحول است و میتوان از آن به عنوان پیچ فرهنگی و تاریخی یاد كرد. وقتی در غرب كسی میگوید: انقلاب اسلامی یك نقطهی عطف در روابط بینالملل است، اشاره به پیچ تاریخی دارد. ۵۰ سال پیش نمیشد چنین ادعا كرد.
اما فارغ از این، برخی از ایدئولوژیهای سیاسی معاصر مانند فاشیسم، كمونیسم، لیبرالیسم، ایدهآلیسم و ... تغییراتی را در روند تاریخ و نظام بینالملل ایجاد كردهاند. مثلاً با تفسیری كه فوكویاما دارد، تاریخ را بر اساس فكر، نظام اندیشگی و ایدئولوژی تعریف میكند. از نظر فوكویاما، پایان تاریخ یعنی پایان تعارض ایدئولوژیك و وقتی كه لیبرالیسم، به عنوان یك ایدئولوژی، معارضی نداشته باشد.
از دیگر عوامل تغییر و تحول تاریخ، انقلابهای علمی و تكنولوژیك و نیز تمدن و فرهنگ است. تأكید میكنم كه اینها مانعةالجمع نیستند و شاید تمام این عوامل به تمدن تبدیل شود. در اسلام همینگونه شد؛ یعنی فرهنگ اسلامی شكل گرفت و این تحول را عمق بخشید. بعضی از این عوامل میتوانند سرآغاز تحولی باشند، اما اگر تحول استمرار و عمق پیدا كند، بقیهی آنها هم دخیل میشوند و به كمك آن میآیند. هرچه این عوامل بیشتر باشند، این تحول اثرگذارتر و عمیقتر خواهد بود و دایرهی وسیعتری را ایجاد خواهد كرد.
بحث مهمتر، تحول پارادایمی و گفتمانی است كه میتواند در حوزهی معرفت و علم باشد. گفتمانی كه از مجموع اینها شكل میگیرد نیز یك عامل تحولزا خواهد بود. انقلاب اسلامی گفتمانی ایجاد كرد كه فراتر از آن واقعهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بود و هنوز هم در حال بازتولید است.
عامل دیگری كه البته بیشتر در روابط بینالملل به آن میپردازند، تغییر قدرت (Power Shift) است؛ یعنی قدرتی ظهور میكند و جای قدرت دیگر را میگیرد. تغییر قدرت در نظریات روابط بینالملل بیشتر بر قدرت مادی تأكید دارد، ولی اخیراً قدرت نرم هم دستكم به اندازهی قدرت سخت اهمیت یافته است. مثلاً در روابط بینالملل میپرسند كه آیا «چین» پتانسیل آن را دارد كه جای آمریكا را بگیرد یا نه؟ بعضی كه در این زمینه خوشبین نیستند، معتقدند كه چین از نظر نرمافزاری برای ابرقدرتی توانایی ندارد.
آیا یك پیچ تاریخی میتواند چندعلتی باشد؟
بله. این عوامل به خودی خود میتوانند باعث تحول شوند. پس قطعاً مجموعهای از آنها میتوانند باعث پیچ بزرگتری شوند و در این صورت عمق تغییر و تحول نیز بیشتر خواهد بود. این عوامل با هم ارتباط منطقی دارند. وقتی دین اسلام توسط حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله آمد، هم قدرت تغییر كرد و هم دین، هم ایدئولوژی و هم علم. مسلمانان چندین قرن پرچمدار دانش بودند.
نقاط عطف و پیچشهای فرهنگی بزرگ در دوران معاصر چه بوده است؟
رنسانس یك پیچ تاریخی مهم بوده است. انقلاب صنعتی نیز یك نقطه عطف است، چون همهچیز را تغییر داد. انقلاب فرانسه، جنگهای جهانی و نیز استعمارزدایی از نقاط عطف روابط بینالملل بودهاند. انقلاب اسلامی ایران بیتردید یكی از نقاط عطف در تاریخ روابط بینالملل و حتی تاریخ بشر بوده است. شاید فكر كنیم كه یك انقلاب در كشوری جهان سومی یا در حال توسعه، چه تحولی را میتواند در تاریخ ایجاد كند؟ اما بعثت حضرت رسولصلّیاللهعلیهوآله هم همینطور بود. مشركین میگفتند او دینی آورده كه به علت كمی پیروانش چندان تهدیدزا نیست، اما بعدها دیدند كه چه حركت عظیمی بر پایهی این دین شكل گرفت. اسلام از یك نقطه در مكه شروع شد و در مدینه توسعه یافت و پیش رفت تا اكنون كه قدرت بسیار عظیمی در عرصهی جهانی به حساب میآید.
نكتهی مهمی كه باید به آن اشاره كرد رویكرد اندیشمندان غربی به انقلاب اسلامی است. آنها نیز اعتراف میكنند كه انقلاب اسلامی نقطهی عطفی در تاریخ روابط بینالملل بوده است. برخی متون و نویسندگان روابط بینالملل، سال ۱۹۷۹، یعنی سال پیروزی انقلاب اسلامی ایران را نقطهی عطف یا «Turning Point» در تاریخ روابط بینالملل میدانند. از این رو ما نیز باید برای گفتمان و تحولی كه خودمان ایجاد كردهایم ارزش و اهمیت بیشتری قائل شویم. ممكن است نظر آنها نسبت به این تحول مثبت نباشد، ولی به هر حال تغییر ایجاد شده است. بسیاری از نویسندگان غربی، خود اعتراف كردهاند كه «بیداری اسلامی» و حتی «اسلام سیاسی» از دههی ۱۹۸۰ به بعد، همه متأثر از انقلاب اسلامی است. حتی معتقدند كه القاعده هم به نوعی متأثر از انقلاب اسلامی است. البته طبیعتاً با اسلام شیعی یا اسلام ناب محمدی صلّیاللهعلیهوآله خیلی تفاوت دارد و الگوبرداری وارونهای كرده است.
پس از انقلاب اسلامی یكی دیگر از نقاط عطف، پایان نظام دو قطبی و فروپاشی شوروی است و بهخصوص با توجه به تحولاتی كه پس از آن اتفاق افتاد، تحولی بسیار مهم در روابط بینالملل است.
چگونه میشود كه هم ما و هم غرب در این دورهی زمانی از پدیدهای به عنوان پیچ تاریخی نام میبریم؟
چون این مفهوم برای هر دوی ما بامعنی است. برخی متفكرین غربی با توجه به تز پایان تاریخ و شكست شوروی -به معنی پیروزی لیبرالیسم بر كمونیسم و اینكه هیچ معارضی برای آن ایدئولوژی باقی نمانده- به این نتیجه رسیده بودند كه بشر به بهترین اندیشهی ممكنی كه قرار بوده، رسیده و تاریخ به غایت و نهایت خود رسیده است. تلقی آنها این بود كه پس از فروپاشی شوروی سرنوشت محتوم تمام افراد بشر این است كه لیبرالیسم را بپذیرند و نظام مطلوب آنها لیبرال-دموكراسی باشد. آنها معتقدند كه در حال حاضر لیبرالیسم تنها گفتمان ممكن و مشروع است، اما از نظر ما اینطور نیست، چون با وقوع انقلاب اسلامی یك گفتمان یا ایدئولوژی بسیار قدرتمند و جدیدی ظهور كرده است. اگر گفتمان انقلاب اسلامی بتواند به جایگاه هژمونیك در نظام بینالملل برسد، میتوان گفت تاریخ به نفع ما ورق خورده است. آنها نیز همین اعتقاد را دارند كه كمونیسم را شكست دادهاند و حالا رقیب جدیدی در مقابلشان ظهور كرده است. اگر بتوانند گفتمان انقلاب اسلامی را از سر راه بردارند، از این پیچ تاریخی گذر كردهاند؛ بشریت در جادهی صافی میافتد و بهسرعت به سوی لیبرالیسم پیش میرود.
یعنی در ابتدای ماجرا، پایان نظام دوقطبی را آنقدرها جدی نگرفته بودند؟
بله. فوكویاما سال ۱۹۹۲ تز پایان تاریخ را داد، اما با تحولاتی كه پس از جنگ سرد رخ داد و اسلام سیاسی تقویت شد و بیداری اسلامی اوج گرفت، میگویند كه یك مانع دیگر بیشتر نمانده است. برای هر دو طرف این پیچ هم خطرناك و هم سرنوشتساز است. هر چیزی كه به تقویت یك گفتمان كمك كند، دقت بسیاری را میطلبد. گفتمان انقلاب اسلامی در صورتی میتواند جهانگیر و جهانشمول باشد كه پشتوانهی علمی و تكنولوژیك داشته باشد -حتی اثرات مادی و اقتصاد قوی داشته باشد- كارآمد باشد. این یك معارضهی گفتمانی بر سر یك پیچ تاریخی است. هركدام از این دو گفتمان، برنده باشند، تاریخ را به نفع خود رقم زدهاند.
تاریخ روابط بینالملل نشان میدهد كه هیچگاه ساختار قدرت به ویژه ساختار و نظام تكقطبی ثابت باقی نمانده و قدرتهایی جایگزین قدرتهای دیگر میشوند. الان هم در محافل آمریكایی بحث میشود كه چه كشوری و چه قدرتی جای آمریكا را خواهد گرفت؟
آیا نشانههای افول آمریكا آنقدر واضح است كه بگوییم علاوه بر پیچ تاریخی و ایدئولوژیك، یك چرخش قدرت نیز در نظام بینالملل صورت میگیرد؟
همیشه گفتهاند در نظام بینالملل اگر یك ایدئولوژی یا یك گفتمان، به اندازهی كافی قدرت نداشته باشد، با شدت با آن برخورد نمیشود، اما اینكه آیا آمریكا رو به افول است یا نه؟ به هر حال موقعیتی كه آمریكا در حال حاضر دارد، دائمی نخواهد بود. تاریخ روابط بینالملل نشان میدهد كه هیچگاه ساختار قدرت به ویژه ساختار و نظام تكقطبی ثابت باقی نمانده و قدرتهایی جایگزین قدرتهای دیگر میشوند. الان هم در محافل آمریكایی بحث میشود كه چه كشوری و چه قدرتی جای آمریكا را خواهد گرفت؟ اولین نامزد چین است كه با توجه به حجم و رشد اقتصادی و جمعیت و توانایی كه دارد، میتواند جایگزین آمریكا شود. این یك واقعیت بینالمللی است كه هیچ هژمونی دائمی نخواهد بود و هژمونی آمریكا نیز دیر یا زود افول خواهد كرد. میتوانیم بگوییم چالش هژمونی آمریكا در دو حوزهی سختافزاری و نرمافزاری است. هركدام از قدرتهای نوظهور بهطور انفرادی یا بهصورت ائتلافی میتوانند در مقابل آمریكا موازنهسازی كنند و باعث تغییر در ساختار نظام بینالملل شوند.
این نوع آیندهنگری بر مبنای الگوی جنگ تمدنهای هانتینگتون -یعنی تقابل اسلام و كنفسیوس با غرب- است؟
نه لزوماً. از دید غربیها كشورها بر اساس توانایی اقتصادی میتوانند رقیب و جایگزین آمریكا باشند. پس نگاهشان لزوماً تمدنی نیست. اگرچه هر دو به تغییر در نظام بینالملل میانجامد، اما هركدام از منظر خود نگاه میكنند. یكی از عوامل تحولزا میتواند تمدن باشد، اما برخی دیگر بیشتر تأكیدشان روی قدرت اقتصادی و نظامی است. ممكن است قدرتهایی مانند چین، هند، برزیل و ایران در نظام بینالملل ظهور كنند و تغییر ایجاد كنند. البته به این معنی نیست كه جایگزین آمریكا شوند، اما نظام هژمونیك دائمی و ابدی نخواهد بود. علاوه بر این، قدرت آمریكا به صورت نسبی در برابر رقیبانش در حال كاهش است. در حوزهی نرمافزاری هم میدانیم كه اوج تصور قدرتی كه آمریكا داشت، ۱۱ سپتامبر بود. نومحافظهكاران اعتقادشان این بود كه آمریكا میتواند نظام بینالملل را به صورت یك جانبه مدیریت كند. اما نهتنها این اتفاق نیفتاد، بلكه بوش و نومحافظهكاران باعث افول هژمونی آمریكا شدند و اعتبار و پرستیژ آن در نظام بینالملل مخدوش شد. از این رو، هدف دموكراتهایی كه جای بوش آمدند بازسازی،تقویت و تثبیت هژمونی آمریكا بوده است.
البته بعضی از صاحبنظران معتقدند كه نظام بینالملل در عمل تكقطبی نیست، بلكه چندقطبی است. پس گسترش گفتمان انقلاب اسلامی یا گفتمان ضد سلطه، موج اسلامگرایی، بیداری اسلامی و معنویتخواهی در روابط بینالملل، در حقیقت ناكارآمدی ایدئولوژی لیبرالیسم و ناتوانی آمریكا در جلب رضایت و مشروعیت را نشان میدهد. این عوامل نرمافزاری، چالشهایی عمده بر سر راه هژمونی آمریكا است.
آیا بیداری اسلامی میتواند تبعات سختافزاری هم داشته باشد؟
اگر این موج به دیگر متحدان آمریكا در منطقه سرایت كند، بیداری اسلامی باعث تغییر موازنه در نظام منطقهای میشود. بیداری اسلامی ماهیت نرمافزاری دارد و امری گفتمانی است، اما دامنهی تغییراتی كه میتواند ایجاد كند، شاید فراتر از منطقه برود. گسترهی این گفتمان ممكن است در ابتدا محدود باشد، ولی شعاع آن میتواند بهتدریج افزایش یابد و تغییرات مهمی را به بار آورد.
به لحاظ تئوریك بسیاری معتقدند كه نظام بینالملل فعلی، تكقطبی یا هژمونیك است، اما این نظم تغییر خواهد كرد، زیرا قدرتهای دیگر در صدد موازنهسازی در برابر آمریكا برمیآیند. یك نظریهپرداز معروف انگلیسی به نام «هدلی بول» میگوید: جهان سوم یا جهان غیر غرب سه موج شورش علیه غرب داشته است. موج اول در جریان استعمارزدایی كه كشورهای آفریقایی و آسیایی مستعمرهی اروپا برای كسب استقلال سیاسی-حقوقی قیام میكنند و پایان استعمار سنتی و مستقیم است. شورش دوم را كشورهای آسیایی و آفریقایی -كه بخشی از آنها در جنبش عدم تعهد عضو هستند- به منظور كسب برابری اقتصادی و تجدید نظر در نظم اقتصادی بینالملل به پا میكنند تا منافع كشورهای در حال توسعه تأمین شود. موج سوم، قیام كشورهای غیر غربی علیه غرب برای كسب استقلال فرهنگی بود. از این منظر جهان اكنون در اواخر موج سوم و در آغاز موج چهارم به سر می برد. موجی كه بنیانهای تفكر مادی غرب را به چالش میكشد.
برخی اعتقاد دارند كه اگر چین به منزلت هژمونیك برسد، تغییر گفتمان به وجود میآید، ولی ما اعتقاد داریم كه این تغییر گفتمانی با انقلاب اسلامی رخ داده است. چین الان عملاً یك كشور سرمایهداری است و از ایدئولوژی تهی شده است، اما انقلاب اسلامی و گفتمان آن موج چهارم شورش علیه ارزشها و گفتمان غرب است. اگر به اندیشهی پایان تاریخ برگردیم، درمییابیم كه اگر هژمونی گفتمان لیبرالیسم شكسته شود، مهمترین مُعارض و جایگزین آن گفتمان انقلاب اسلامی تعین یافته در چهارچوب جمهوری اسلامی ایران و بیداری اسلامی است.
تقویت گفتمان «مقاومت» در یك كشور پس از جنگ تحمیلی و تكثیر آن بعد از موج جدید بیداری اسلامی نیز نشانگر آن است كه نظام بینالملل در حال تغییر و تحول عمدهای است. این پیچ یك معارضهی جدی بین گفتمان مقاومت (انقلاب اسلامی) به زعامت ایران با گفتمان سلطه (لیبرال-دموكراسی) به رهبری امریكا است.
در طول جنگ سرد وقتی گفتمان یا ایدئولوژی لیبرالیسم در مقابل ماركسیسم قرار داشت، آمریكاییها میگفتند نوك پیكان ماركسیسم شوروی است كه باید با آن برخورد كرد. اكنون نیز كه گفتمان انقلاب اسلامی به عنوان مُعارض گفتمانی مطرح است، تقابل آنها با ایران به عنوان نوك پیكان این گفتمان است. تحولات منطقه نیز بیانگر این است كه معارضهای بر سر پیچ تاریخی رخ میدهد. به نظر من حتی مسألهی سوریه نیز در اینچهارچوب است كه معنی مییابد. یعنی جنگ در سوریه بر سر نظام موجود نیست؛ برای این است كه تاریخ در عرصهی عمل چگونه رقم بخورد؟ تحولات اخیر در فلسطین نیز بیانگر این است كه تغییر فقط در سطح تئوریك مطرح نیست، بلكه در سطح عملی نیز به صورت تمام عیار وجود دارد.
نظام بینالملل آینده ممكن است چگونه باشد؟
یكی از احتمالات این است كه نظام بینالملل «تكقطبی» باقی بماند، اما به نظر من این نظام زودگذر و مربوط به دوران گذر است و به هر حال تغییر خواهد كرد. احتمال دیگر این است كه یك نظام «یك-چندقطبی» باشد؛ مثل مدل شورای امنیت سازمان ملل متحد كه آمریكا به عنوان قدرت بالاتر و دیگر اعضای دائم آن در سطحی پایینتر قرار دارند. به عبارت دیگر نظام بینالملل یك هیأتمدیره دارد به ریاست آمریكا و چهار عضو دیگر به عنوان اعضای هیأتمدیرهی آن هستند. پس از حادثهی ۱۱ سپتامبر و اشغال عراق نظام بینالملل یك-چندقطبی است.
احتمال دیگر نظام «یك-چندمركزی» است. یعنی در آینده یك مركز قدرت خواهیم داشت؛ مثل آمریكا و اروپا یا قدرتهای بزرگ فعلی یا در چهارچوب اتحادیههای مختلف مثل اتحادیهی جهان اسلام، اتحادیه اروپا، اتحادیه آفریقا، آس آن و ... كه چند مركز اقطاب قدرت را تشكیل میدهند و سطح یكی بالاتر از دیگران است.
«چندمركزی» یا «اتحادیهای» یك احتمال دیگر است. یك مركز فرادست در كار نیست؛ به معنی شكلگیری واحدهای جغرافیایی-سیاسی بزرگ به صورت یك واحد یا به صورت كشورهای قدرتمندی در مناطق مختلف است. اگر اتحادیهی اروپا یك مركز قدرت و جهان اسلام مركز قدرت دیگری باشد، نظام بینالمللی «چندمركزی» است.
این احتمال نیز هست كه نظام «دوقطبی» مثلاً با مشاركت آمریكا و چین شكل بگیرد. نظام «چندقطبی» نیز محتمل است. یعنی چند قدرت ملی مثل آمریكا، چین، روسیه، ایران، برزیل و هند به عنوان قطبهای قدرت باشند؛ به گونهای كه ساختار قدرتی متشكل از چند كشور به شكل گیری نظام چند قطبی بیانجامد.
در این میان به نظر من «چندقطبی» و «دوقطبی» احتمال و امكان بیشتری برای تحقق دارد. اگر نظام «یك-چندقطبی» از بین برود، به احتمال زیاد به «چندقطبی» تبدیل میشود، اما اگر چین قدرت خود را افزایش دهد و به سطح آمریكا برسد، نظام «دوقطبی» میشود. این نظام وجوه مختلف اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی دارد كه ممكن است هر یك از كشورها بعضی از این وجوه را داشته باشند. بنابراین ممكن است در آینده قدرتی نباشد كه جامع تمام عناصر قدرت در بالاترین سطح باشد.
جهان اسلام به عنوان مركز قدرت یا جمهوری اسلامی به عنوان یك قطب قدرت در آینده ظرفیت دارد، اما معارضات و موانعی هم وجود دارد. در بعضی از حوزهها توانستهایم به مؤلفههای قدرت دست پیدا كنیم؛ بهخصوص از لحاظ معرفتی، علمی و گفتمانسازی. بسیاری از اندیشمندان غربی اعتقاد دارند كه جمهوری اسلامی هماكنون یك قدرت منطقهای است. حتی بعضی در كنار هند، برزیل و قدرتهای نوظهور از ایران هم یاد میكنند. حتی كسانی كه به ما دلبستگی ندارند، این را به لحاظ مؤلفههای قدرتی كه جمهوری اسلامی دارد، بیان میكنند: ایران پتانسیل این را دارد كه قدرت بزرگی بشود. همین الان قدرت منطقهای است و میتواند قدرت متوسط و بزرگ جهانی نیز باشد. اگر چنین قابلیت و ظرفیتی در ایران وجود نداشت، اینقدر فشار روی آن نبود.
اگر به اندیشهی پایان تاریخ برگردیم، درمییابیم كه اگر هژمونی گفتمان لیبرالیسم شكسته شود، مهمترین مُعارض و جایگزین آن گفتمان انقلاب اسلامی تعین یافته در چهارچوب جمهوری اسلامی ایران و بیداری اسلامی است. این پیچ یك معارضهی جدی بین گفتمان مقاومت (انقلاب اسلامی) به زعامت ایران با گفتمان سلطه (لیبرال-دموكراسی) به رهبری امریكا است.
البته ایران فراتر از منطقه هم تأثیرگذار است. منطقهی خلیج فارس و خاورمیانه یك اهمیت استراتژیك در نظام بینالمللی دارد. چهبسا اگر انقلاب اسلامی در كشور دیگری رخ میداد، چنین دامنهی تأثیرگذاری نداشت، چون محیط جغرافیایی ایران و موقعیت آن در خاورمیانه و خلیج فارس مثل دایرههای متداخل است و هر تحولی كه در اینجا ایجاد شود، در سطح نظام بینالملل نیز بازتاب مییابد. علاوه بر این، جمهوری اسلامی ایران به لحاظ جمعیت، منابع طبیعی، نیروی انسانی توسعه یافته و ... به عنوان مؤلفههای قدرت ملی، قابلیتها و ظرفیتهای خوبی دارد. وجود این عناصر قدرت مادی و غیر مادی به جمهوری اسلامی ایران -هم بالقوه و هم بالفعل- امكان داده كه فراتر از منطقه نقشآفرینی كند.
از طرف دیگر، طبیعی است كه رقیبان و دشمنان «موازنهسازی»، «مهار» و «بازدارندگی» را به كار برند تا جمهوری اسلامی ایران نتواند به عنوان یك قدرت بزرگ مطرح شود. در منطق روابط بینالملل، در نظام بینالملل گرایش به حفظ وضع موجود هست و قدرتهای بزرگ حاضر نیستند با طیب خاطر بپذیرند تا یك قدرت منطقهای، نظم موجود را بر هم بزند. در تئوری متعارف روابط بینالملل، به ویژه واقعگرایی، نیز قدرتهای بزرگ نباید اجازه بدهند قدرتی منطقهای به سطح هژمونی برسد و ادعای قدرت جهانی كند.
البته ما نمیخواهیم بگوییم كه با قدرتهای بزرگ و نظام بینالملل نباید تعامل داشت، اما باید بر اساس اولویتها، منافع و ملاحظات خود تعامل فعال داشته باشیم تا بتوانیم به جایگاه و منزلت جهانی دست یابیم. در سیرهی حضرت رسول صلّیاللهعلیهوآله هم میبینیم كه ایشان حتی با قوم یهود برای یك هدف مهمتر به نوعی آتش بس كردند، اما نه به این معنی كه آنان دوست مسلمانان بودند، بلكه بنابر مصالح مهمتر اسلام و مسلمین این تصمیم اتخاذ شد؛ چون گاهی در سطح تصمیمگیری استراتژیك مصالح ملت و نظام ایجاب میكند كه ما بین بد و بدتر یكی را انتخاب كنیم؛ اگرچه باید متوجه باشیم كه این گزینه بد است و نه گزینهی خوب و مطلوب و حتیالمقدور باید از بروز این وضعیت جلوگیری كرد.
با این حال، قدرتهای بزرگ راغب نیستند كه قدرتهای نوظهوری پیدا شوند و نظم موجود را بر هم بزنند. در طول تاریخ همیشه همینطور بوده كه كشورها بهخصوص اگر بخواهند از سطحی به سطح بالاتر ارتقا پیدا كنند، دچار چالش میشوند. گاهی نیز تغییر سطح قدرت با جنگ همراه بوده است. یعنی وقتی یك قدرت نوظهور میخواسته جهش قدرت پیدا كند، دیگر قدرتهای جهانی سعی كردند با جنگ جلوی آن را بگیرند.
از نگاه شما آیا موفقیت نرمافزاری انقلاب احتمال جنگ را از آن دور كرده است؟
یكی از اولین حربههایی كه علیه انقلاب مردم ایران بهكار گرفته شد، جنگ بود. البته دیدند كه نمیتوانند با جنگ نظامی جلوی این انقلاب و گفتمان آن را بگیرند. الان نیز شاید یكی از دلایلی كه بیشتر روی جنگ نرم كار میكنند، قدرت نرمافزاری است كه نقطهی قوت گفتمان انقلاب اسلامی است. ما میتوانیم از نظر نظامی و اقتصادی پیشرفت كنیم، اما مزیت نسبی انقلاب اسلامی ایران در بُعد قدرت نرم آن است؛ یعنی در گفتمان، فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی كه باید آن را تقویت نمود. چهبسا ما در رویارویی با نظام سلطه به سمت «موازنهسازی نامتقارن» برویم. اگر آنها فشار نظامی بیشتر بیاورند، ما با موازنهسازی در سطح گفتمانی و فرهنگی میتوانیم قدرت نرم خود را افزایش دهیم. به نظر من حتی هدف به كارگیری قدرت سخت هم تضعیف پایههای قدرت نرم جمهوری اسلامی است.
نظرات شما عزیزان: